1. ظهر در حالی که برقها دو ساعت بود که رفتهبود و لپتاپم شارژ نداشت تا گات تلنت رو ببینم و حوصلهم سر رفتهبود و درس هم نمیخواستم بخونم، روی تخت مامان و بابام دراز کشیدهبودیم و منم بینشون بودم که گفتم: "حال میکنیدها! میدونید چند وقت بود منو اینقدر ندیدهبودید؟" و فکر میکنید مثلا واکنششون چی بود؟ گفتن واااای آره دختر گلم خیلی دلمون برات تنگ شدهبود و اینا؟ قطعا نه! =| پدرگرام با یه قیافه کج و کوله برگشته میگه: "اه! ایبابا." و مامانم از اونطرف با خنده میگه: "هه! فکر کردی ما از اون خانوادههاشیم؟ :))) نوچ!" و تازه در حین غر زدنم یهو ویشگونم گرفت و اینقدر گرفت تا تهش از تخت پرت شدم پایین و با کله خوردم زمین و به دیار باقی شتافتم '_' آره خلاصه که مهر و محبت موج میزنه :)))
شهید مدافع حرم شهید جاوید یوسفی | آنچه به شعر ارزش می دهد نظر صاحب نظر است نه لایک ... | امروز به سرود نیاز داریم ... | سرود، اثرگذارترین نوع شعر است ... بازدید : 276
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 14:54